-
گله ای ساده....
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1384 02:38
خسته ام, خسته ازین خواب عبث خسته ام, خسته از همه, همه کس خسته ام, خسته از شب رفتن شب بی رحم بی صدا مردن خسته ام, خسته از رهائی ها از خداحافظی, جدائی ها خسته ام, خسته ازین گم گشتن بی هدف دل رو به دنیا بستن خسته ام, خسته ازین همه مردم مردم کور, همه سر در گم خسته ام, خسته از امید محال همش انتظار به روز وصال خسته ام, خسته...
-
یه مشت خاک.............تنهایم
پنجشنبه 12 خردادماه سال 1384 02:23
مى خوام با تو باشم سلام گلى جون.گلى جون امروز با تمام وجودم نبودتو کنار خودم احساس کردم. تو بگو آخه چرا؟ آخه چرا...؟ وقتى با خودم تنها مى شم تنها سوالى که خیلى آزارم مى ده اینه که ، چرا باید این اتفاق ، این بلا این سرنوشت لعنتى نصیب من بشه. گلى به خدا به جون همون قلب مهربونو کوچیکت دیگه نمى تونم ، زندگى بدون تو برام...
-
زمستان سرد...
یکشنبه 31 خردادماه سال 1383 03:31
چه لبخند مهربونى داشت گلى یادش به خیر گلى! چقدر خوب بود ولى حیف که فقط عمرش کوتاه بود! یادمه وقت اومدنش که میشد خیلى بی تاب میشدم.همیشه رو لباش خنده بود .یادمه که همیشه مى گفت: تنها نگرانیم تویى مى زدم زیر خنده بهش مى گفتم آره....آره.....ناقلا همیشه قرقر مى کرد هى بهم گیر مى داد منم به خاطر اینکه لجشو در بیارم باهاش...
-
یادگار عشق مرده...
چهارشنبه 6 خردادماه سال 1383 02:17
دلم برات تنگ گلى دقیقا 9 ماه شده .9ماه هست که زندگیم شده جهنم.9ماه که دیگه نخندیدم.شبا با اشکام همبستر شدم.هر روز هم دارم بدتر میشم.وقتى خیلى دور و برم شلوغ میشه بیشتر از همیشه احساس تنهایى میکنم.خیلى وقته دیگه حرف خوب نشنیدم.دلم واسه ى حرفاى خوب گلى تنگ شده. ولى دیگه گلى وجود نداره که واسم بگه و دیگه هیچ گوشى واسه...
-
جواب اشکامو بده تو روخدا.......
پنجشنبه 11 دیماه سال 1382 11:06
چشم هاى منتظر امشب تولدته گلى جونم......امشب 23 ساله میشى..... واى گلى جون دارى پیر میشى ها...کاش بودى.دلم میخواد بهت اینا رو بگم یادته چقدر بدت میومد بهت بگم پیر.آخه واقعا جوون بودى.هیج نشونى از پیرى تو وجودت نبود.گلى به خدا من فقط شوخى مى کردم, جون دلم قد دنیا میخوادت.دلم میخواد نازت کنم.گلى جون میخواستم بیام پیشت...
-
چقدر تنهام...
چهارشنبه 26 آذرماه سال 1382 16:14
فراموشم کن شاید فردا هرگز نباید می دانست که دیروز برای چه رفت و یا شاید امروز من نبایست می بودم! شب را بوی عشق نفس کشیدن? صبح را با عشق طلوع آغاز کردن و با حس غروب به اتمام بردن? پرواز نقره گون مهتاب است. آفتاب دیروز به شوق فردا همیشه می تابد ولی کدامین فردا؟! من نمی دانم!! شب با حس آغاز به پایان می رسد ولی به کدامین...
-
منو تنها نزار
پنجشنبه 13 آذرماه سال 1382 21:31
قول بده که سعى خواهى کرد... مى دانم که ایمان دارى عشقى مثل عشق ما هرگز به جدایى نخواهد کشید تو از فرو ریختن خیلى مى ترسى پس دستت را خواهم گرفت و به بهترین شکلى که مى توانم دوستت خواهم داشت و همین توقع را از تو هم دارم به من قول همیشه نده به من قول خورشید و آسمان نده وانمود نکن که مطمِئنى هرگز مرا به گریه نخواهى انداخت...
-
پرستش عشق...
چهارشنبه 12 آذرماه سال 1382 15:28
عشــــــــــق دهانم را با آتش مقدس طهارت دادم تا دربارهُ عشق بگویم اما چون دهان گشودم، خود را لال یافتم. من پیش از آنکه عشق را بشناسم ترانه هایش را زیر لب زمزمه می کردم و چون آن را شناختم واژه ها در دهانم سنگینی کردند و آواز آن در سینه ام خاموش گردید. دوستانم دربارهُ شگفتی های عشق از من پرسیده بودند و من پاسخ آنان می...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 آذرماه سال 1382 14:57
کاشکی دلم سنگ بود... --> خاک اونی که خاک پای همه میشه تا بیاد خودشو از زیر پای کسی بالا بکشه تا به سینش برسه و تو قلبش جا کنه , با یه نسیم کوچیک رفته و اسیر دست باد شده ... وقتی هیچ کس حتی دوست نداره کف پاشو هم روی خاک بذاره , وقتی همه کفش می پوشن , دیگه خاک کجا و دل کجا ...؟؟؟ همون بهتر که به کسی دل نبنده و خودشو به...